ساخت گرایی و مابعد ساخت گرایی در جامعه شناسی
ساخت گرایی به تحلیل ساختارهای مخفی زندگی اجتماعی توجه دارد.کنشکران پر کننده ساختارها هستند یعنی سخت تحت اضطرار ساختار ها قرار دارند.ساختار یک واقعیتی نیست که مستقیما قابل مشاهده باشد اما سطحی از واقعیت می باشد که وراء روابط قابل مشاهده وجود دارد.نظرات ساخت گرایان یکی نیست.عده ای از ساخت گریان بر ساختار های عمیق ذهنی پرداخته اند.مانند فروید.عده دیگر از ساخت گرایان بر ساختار های وسیع غیر قابل مشاهده جامعه تکیه کرده و آنها را عامل کنش افراد در کل می دانند.مارکس نمونه این طرز تفکر است.عده ای از ساخت گرایان به رابطه دیالکتیکی فرد و ساختار اجتماعی تکیه کرده اند.آنها زنجیره ای را بین ذهن و ساختار های جامعه می بیند.لوی اشتراوس نماینده این طرز نگرش است.
انواع ساخت گرایی:
1- دوسوسور 1913-1857 او بین زبان و گفتار تفاوت قایل است.زبان نظام رسمی دستوری است که از عناصر الفبایی و روابط آنها با هم تشکیل شده است که قبل از او زبانشناسان به قوانینن عام آن توجه داشته و در جستجوی کشف قوانین آن بوده اند.
2- کلود لوی استراوش(پدر ساخت گرایی):اولین نوع ساختار،ساختار کلان و نهاد های دنیای اجتماعی است.دومین نوع ساختار بعنوان یک مدل است.سومین نوع ساختار ذهن انسانی است.این ساختار ذهن است که در آثار لوی استراوش ساختار نهایی است.او با بررسی مسئله خویشاوندی و رابطه آن با سایر پدیده ها به ورائ آن رفته و معنای ذهنی آن را که در خود ساختار ذهن فرد است،می خواهد دریابد.
3- آلتوسر و پولانزاس که مارکسیست ساخت گرا هستند.با ساختار بعنوان پیش شرط مطالعه تاریخ موافق اند.ساختار ها را واقعی می بینند و تجربه گرایی را رد می کنند.یک نوع ساختار نامرئی که روابط درونی نظام ها را شکل داده،پذیرفته اند.ساختار یک واقعیتی نیست که مستقیما قابل مشاهده باشد.واقعیتی پنهان که واقعیت های دیگری آن را پوشانده است.و واقعیت عمیق تر که پنهان مانده مد نظر دانشمندان است.مارکسیست های ساخت گرا منطق دیالکتیک دارند و تحلیل های در زمانی را مورد توجه قرار داده و به ساختار های اقتصاد،سیاست و ایدئولوژی توجه دارد.
گفته می شودعصر ساخت گرایی تقریبا رو به پایان است.اما بوسیله مابعد ساختگرایی دو باره مطرح شده است.ما بعد ساختگرایی سعی دارد که از ساخت موجود فراتر رود و ساخت های عام تر و کلی تر و روابط آنها را نشان دهد.ساخت گرایی بر جامعه مدرن متمرکز است در حالیکه مابعد ساخت گرایی متوجه جامعه بعد مدرن متمرکز است.تشابه بین ساخت گرایی و ما بعد ساخت گرایی اینست که هر دو آنها به زبان توجه دارند و معتقدند که جهان اجتماعی یک سری متونی است که نیاز به تفسیر با دیگر متون دارد. و توجه به کلیت اجتماعی از تشابه دیگر است.مابعد ساختگرایی علامت جهان اتحاد آن نیست بلکه مرکزیت دنیای کنونی را تفاوتها تشکیل داده است.عدم تمرکز موضوعی که به کنشگر و آگاهی های او،ذهنیت و بطور عام تر انسان گرایی توجه ندارد بلکه به ساختارهای اجتماعی نظر دارد نه اینکه نقش افراد در ساختن آن جامعه در نظر گرفت.
میشل فوکو یکی از نظریه پردازان معروف مابعد ساخت گرایی است.او در نظریه باستان شناسی شناخت به متون نوشتاری و گفتاری علاقمند است و در حوزه تاریخ اظهار نظر می کندو بدنبال کشف شرایط اساسی آن متون است.بنظر او علم حاصله یک امر ذهنی نیست بلکه از طریق قواعد و تمرین های استدلالی استخراج شده است.در نظریه شجره قدرت بحث می کند چگونه مردم خودشان و دیگران را از طریق شناخت(علم) خود را درک می کنند.او معتقد است که علم،قدرت را ایجاد می کند و بالاترین رده علوم،بالاترین قدرت را بوجود می آورد.
او متوجه تکنولوژی است که از شناخت استخراج شده و موجب اعمال قدرت است.او در کتاب دیوانگی و تمدن،توجه اش به روان کاوی معطوف شده سپس به زمان رنسانس برگشته،هنگامیکه دیوانگی و عقل از هم جدا نبوده است.پیروزی عقل بر دیوانگی یعنی پیروزی عقل بر قواعد اخلاقی است.روانشناسی با جدایی دیوانگی از عقل سلیم همراه است.پیشرفت علم پزشکی و کنترل دیوانگی در ساختار اساسی تجربیات و شناخت(با دقت نگاه کن)تغییراتی بوجود آورد.علم و قدرت در مورد شکنجه یک نوع عقلانی شدن هزینه های اقتصادی و تکنولوژی است.بنابر این فوکو از مرز ساختار های فعلی یک جامعه بیرون رفته و روابط ساختاری پدیده ها را در طول زمان بر اساس متون بررسی می کند.
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 09 بهمن 1402 (11:35)
- گزارش تخلف مطلب