کارال مارکس جامعه شناس آلمانی
او چند کتاب در زمان خود بنام های خانواده مقدس،نوشته های اقتصادی و فلسفی،ایدئولوژی آلمانی،بیانیه کمونیست،سرمایه،اقتصاد سیاسی و... نوشت.اندیشه های مارکس دارای سه زمینه اصلی است:اندیشه سوسیالیستی سن سیمون،اندیشه اقتصادی آدام اسمیت و فلسفه هگل.هگل به ایده آلیسم معتقد بود:یعنی انکار چیز های که در دنیای محدود و متناهی هستند که نهایتا واقعی هستند. ایده آلیسم آن چیزی است که محدود نباشد و وجود واقعی هم نداشته باشد.از نظر هگل هر آنچه واقعی است معقول است و هر آنچه معقول است واقعی است.مارکس ایده آلیسم هگل را رد کردو گفت نظام هگل باید واژگون شود یعنی ماتریالیسم بجای ایده آلیسم بنشیند.فلسفه را از متافیزیکی هگل به قلمرو واقعیت اجتماعی و سیاسی کشاند.مارکس اصل مذهب را رد می کرد و جنگ و دیالکتیک میان طبقه سلطه گر و زیر سلطه مطرح کرد نه ایده و خدا را در فلسفه هگل.
در واقع ایده آلیست یک سیاست محافظه کارانه است و تاکید هگل بر واقعیت غایی فکر اما توجه مارکس به اهداف غریزی انسان بود.از نظر مارکس این مطلب هگل که پدیده محدود یا تجربی نهایتا واقعی نیستند را کاملا رد می کرد.
بنظر مارکس روش دیالکتیک(که از هگل اخذ کرد)بدان معناست که هیچ چیز غایی یا مطلق یا مقدس وجود ندارد.بر اساس روش دیالکتیک حرکت تاریخ پر از تضاد است.تضاد موجب حرکت مداوم اند.(آنتی تز -تز-سنتز)
هگلی های جوان (شاگردان هگل) محافظه کاری را رد می کردند و به شرایط اجتماعی که در آن زندگی می کردند،واکنش نشان می دادند.آنها حمایت مذهب از دولت پروس را ظالمانه می دانستند و از دولت انتقاد می کردند.
آدام اسمیت نظریه اشتغال و سود (سود اضافی)خود را مطرح کرد و از نظام سرمایه داری حمایت کرد.چیزی که بعد ها در کانون توجه مارکس قرار گرفت و مسئله سود و بهره کشی از کارگران را مطرح و پیش بینی کرد که نظام سرمایه داری به جهت همین استثمار و بهره کشی از کارگران از بین می رود و به جامعه سوسیالیستی یا دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل می شود.
سن سیمون سوسیالیسم انتقادی (ناکجا آباد)را مطرح کرد و معتقد بود که پرولتاریا یک طبقه انقلابی محسوب نمی شود بلکه صرفا تحت ستم ترین بخش از جامعه قرار می گیرد.سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوازی بهبود شرایط کار بدون حذف سرمایداری را دنبال می کند.اما مارکس به دنبال سوسیالیسم علمی(انقلابی)بود که در آن سرمایه داری حذف می شود ودر نتیجه انقلاب کارگران زمام امور جامعه را بدست می گیرند.در واقع ایجاد نظامی نو و انقلاب در وسایل تولید همگانی و از بین بردن بهره کشی گروهی از گروه دیگر.
البته کسان دیگری چون فویر باخ و انگلس بر روی افکار مارکس تاثیر گذاشتند.انگلس از کتاب اقتصاد سیاسی مارکس انتقاد کرد و اقتصاد سیاسی را اقتصاد خصوصی می دانست اما با مارکس موافق بود که سرمایداری غیر انسانی است و مردم به یکدیگر اعتماد ندارند.رقابت و تقسیم کار محصول نظام سرمایه داری است.بنظر فویر باخ خداشناسی یک خیال موهوم است و دین انسانهای اولیه از خودشناسی شان نشات گرفته است.
موجود انسانی همه آنچه را که بنظرش خوب می آید را به سادگی به خدا منتسب می کند.(بعدها مارکس گفت که دین افیون توده هاست)
مراحل تاریخ
مارکس با توجه به روش دیالکتیک خود به بررسی مراحل تاریخ پرداخته و در طول تاریخ پنج 5 نوع فرماسیون یا جامعه مشخص می کند.ا=جامعه بی طبقه اولیه(کمون اولیه) 2- جامعه برده داری 3- جامعه فئودالی 4- جامعه سرمایه داری 5- جامعه سوسیالیسم (حکومت کارگران).
ماتریالیسم دیالکتیک شیوه مارکس است ودرتغییر ساختار اجتماعی،در مطالعه انگاره های تاریخ روش اوست.در داخل هر نظام اجتماعی شیو ه ای برای تولید اشیا وجود دارد که به آنها نیروی مولد می گویند.در همه جوامع نیروی مولد بر طبق روابط تولیدی مستقر و حفظ می شوند (صاحب وسایل تولید_عدم آن).تنش بین این طبقات مخالف بصورت تضاد انقلابی در می آید (جامعه برده داری _طبقه برده_طبقه برده دار _جامعه فئودالی=1-طبقه دهقان2-زمین دار بزرگ،جامعه سرمایه داری=1-طبقه کارگر 2-طبقه سر مایه دار).بنظر مارکس با گسترش تقسیم کار بین شهر ها و گسترش بازرگانی وایجاد صنایع بزرگ واضمحلال اصناف بورژوازی شکل می گیرد.در جامعه جدیدصنعتی شدن افزایش می یابد که بیگانگی از کار را بوجود می آورد یعنی کار دیگر تجلی خلاقیت انسان یا محر ک آن نیست.در این مراحل تاریخ کلیه جوامع قبلی تاریخ مبارزه طبقاتی است(دارا و ندار).
در نظام سرمایه داری،پرولتاریا یک طبقه برای خود وطبقه ی در خود می تواند باشد.یعنی طبقه برای خود بر منافع خود آگاه است اما طبقه در خود به منافع خود آگاه نیست.طبقه پرولتاریا یا بسیار فقیر و بیگانه می شود اما سرانجام به آگاهی طبقاتی نائل خواهد شد و کل نظام را واژگون خواهد کرد.(آگاهی محصول زندگی اجتماعی است)در زمان مارکس وضعیت کارگران بسیار سخت و ناگوار بود.مزد کارگران کم بود و ساعات کار طولانی بود و قانون حمایت از کارگران وجود نداشت.بهداشت محیط کار نیز نامناسب بود.کارگران فقط نیروی ارزان کار برای فروش داشتند نه هیچ چیز دیگر.ابزار و مواد خام در دست سرمایدار بود.او بر سر سرمایه اش از طریق استثمار و بهره کشی (سودبیشتر و ارزش کار بیشتر)می افزاید.کارگران روز به روز فقیرتر شده و عده زیادی از آنها اخراج و ارتش ذخیره بیکاران را به گفته مارکس تشکیل می دهند.تضاد طبقاتی منجر به درگیری این دو طبقه شده و سرانجام جامعه جدیدی بنام سوسیالیسم پدید می اورد.
در نظام سرمایه داری اولین مرحله از خودبیگانگی کارگر ربوده شدن کار از کارگر است.کارگر تبدیل به پیچ و مهرهایی در کارخانه می شود.تولید از آن کارگر نیست و توان خرید آن را ندارد.کار او در کارخانه گم شده است.کار جنبه ذاتی و دلپذیر خود را از دست می دهد.کارگر به فرایند تولید تسلط ندارد.اثر پول باعث می شود که چیز شدگی(بت شدگی)یعنی در آمدن همه روابط به صورت رابطه میان کالا هاست.کارگر به تیره روزی کشانده می شود و از ذات انسانی خود بیگانه می شوند.امکان شکوفایی توانایی های خود را از دست می دهد و از مقام انسانی خویش فرو می افتد.نه کارگر و نه کارفرما می تواند شرایط جبری را تغییر دهند.چرا که سود بیشتریبرای کارگران نمی پردازند،علت آن هم به خاطر رقابت با سایر سرمایه داران و اصل تنازع بقاء داروین است. در نتیجه طبقه عظیم کارگر و ندار و طبقه اندک سرمایه دار در مقابل هم قرار می گیرند.تضاد و درگیری میان این دو طبقه که منافع متضادی دارند و جامعه جدیدی شکل می گیرد (سوسیالیسم)که بنظر مارکس در آن دموکراسی حقیقی بوجود میآید.در این نوع از جامعه هرکس به قدر توان خود کار می کند و به هر کس به اندازه نیازش بهرمند می شود.
این مرحله پایان جنگ طبقاتی خواهد بود.حزب کمونیست پیشرو ترین بخش طبقه کارگر است.اقدامات پرولتاریا در زمان زمامداری خود حذف مالکیت خصوصی زمین و مالکیت تصاعدی سنگین بر درآمد هاو لغو کلیه حقوق ارث(مبارزه با خانواده) و ضبط اموال مهاجران به خارج از کشور و...است.
مارکس در باره آینده بینش پیامبر گونه دارد و در مرحله کمونیسم مردم کاملا آزاد،خود فرمان و همکار خواهند بود.(بهشت برین و زندگی کامل و نهایی).در جامعه کمونیستی هدف حذف مالکیت خصوصی است.حذف رقابت آزادانه در جامعه سرمایه داری، حذف فردیت و آزادی و استقلال بورژوازی به نفع فردیت و آزادی پرولتاریا و سرمایه ها از چنگ بورژوازی بیرون خواهد کشید.همه ابزارهای تولید را در دست دولت متمرکز خواهد کرد و با حداکثر سرعت ممکن به رشد نیروهای مولد خواهد افزود.
مدل کلی مارکس
ثبات سازمان اجتماع / نظام قشربندی (مالکیت تولید) / نیروهای مولد جدید/ کاربرد نیروهای مولد جدید / افزایش آگاهی نیروهای مخالف / تفکیک طبقات/ مبارزه طبقاتی شدید / تجدید سازمان.
- لینک منبع
تاریخ: دوشنبه , 09 بهمن 1402 (12:37)
- گزارش تخلف مطلب