امروز یکشنبه 09 اردیبهشت 1403 http://ravan.cloob24.com
0

در علوم طبیعی که یک علوم ابزاری برای انسان محسوب می شد ابزار شناخت حس و تجربه بود که از راه آزمایش و مشاهده واقعیت عینی بدست میآید از همین رو علم را فقط علم تجربی وطبیعی تلقی می کرد.و سایر علوم را رد می کرد و او مدعی بود که علوم دیگر معرفت هستند و بر اساس همین تقسیم بندی علوم سیر تکاملی و تاریخی بشر را در سه دسته ربانی وفلسفی و صنعتی با وی‍‍‍ژگی های خاص خود مطرح کرد و مرحله صنعتی را پیشرفته و پایان تاریخ بشر می دانست.دو مرحله قبل از صنعتی شدن را مراحل کودکانه تاریخ بشر نام میبرد و مرحله اثباتی و صنعتی را می ستود.او فقط به همین جامعه که بشر در آن زندگی می کندو زندگی می سازد و با دیگران روابط دارد توجه داشت و اعتقادی به جهان هاو دنیای دیگر نداشت به همین دلیل در ذهن او معنویات جای نداشت و بحث از امور ماورایی را فراموش کرد.او به شدت با عقل فلسفی و استدلالی مخالف بود ونیز شناخت شهودی را قبول نداشت.او دنیاگرا وبه شدت علم زده شده بود آن هم از نوع علم تجربی.ماکس وبر جامعه شناس آلمانی روش اگوست کنت را تعدیل کرد. او روش جدیدی ابداع کرد تحت عنوان روش تفهمی که در ان معتقد بود رفتار انسان قابل فهم و درک است که از راه حس و تجربه بدست نمیآیدبلکه با عقل و فهم ممکن است.رفتار انسان دارای معنا وهدف و کاری آگاهانه است که افراد بازیگر کاملا آن را درک می کنند.رفتار انسان اگر معنا نداشته باشد قابل انجام نیست. در واقع کنش اجتماعی زمانی صورت می گیرد و ادامه میابد که طرفین درگیر در کنش درک مشترکی از رفتار یکدیگر داشته باشند.بنابر این ماکس وبر کمی از دایره حس گرایی پافراتر نهاده اما بدان پایبند است. مانند کنت او هم محافظه کار است وخواهان حفظ وضع موجوداست.در ادامه مکتب جدیدتری بنام مکتب انتقادی با یورگن هابرماس و....پدید آمد که از ماکس وبر هم فراتر رفته و معتقد به عقل عرفی و جمعی برای درک حقایق اجتماعی بودند. در همین راستا داوری ارزشی هم می کردند. یعنی می توانستند بگویند چه چیز خوب وچه چیز بداست.اما آنها معیار مناسبی برای این کار نداشتند.متفکران اسلامی از جمله فارابی و ابن سینا از مکتب انتقادی فراتر رفته و به مراتب عقل یعنی عقل تجربی و عقل عرفی و عقل فلسفی(قدسی)معتقدند.بر خلاف سایر عقل عقل فلسفی معیار مناسبتری در اختیار دارد ومی تواند به خوبی داوری ارزشی کند.متفکران مسلمان عقل تجربی و عقل عرفی را لازم میدانند اما کافی نمی دانند.عقل فلسفی که در نظریات و کتابهای ارسطو در یونان باستان دیده می شود ریشه عقل فلاسفه اسلامی است. عقل نتنها با جامعه انسان سروکار دارد بلکه با جهان هستی و خدا و وحی سروکار دارد.

0

بنظر او انسان در هجران ودوری از اصل و منبع خدایی خود قرار دارد.او از خدای خویش دور وجدا مانده ودر زمین به عنوان بنده او به حیات می پردازد.می خواهد به اصل خود برگردد.  هر کسی دور ماند از اصل خویش               باز جوید روزگار وصل خویش     

او در شناخت شهودی که در دل و قلب آدمی تبلور پیدا می کندنوعی عشق و جذبه الهی انسان می بیند.

آتش عشق است که کاندر نی افتاد             جوشش عشق است کاندر می افتاد..   گر چه او عشق دنیایی و زمینی نیز تصور کرده است اما به عشق الهی ارزش زیادی قایل بوده وآن را معتبر و جاویدان می داند.

جسم خاک از عشق بر افلاک شد               کوه در رقص آمدو چالاک شد.

عشق هایی کز پی رنگی بود                    عشق نبود عاقبت ننگی بود.

او معتقد است که عاشق چون پرده ای بیش نیست.جمله معشوق است و عاشق پرده ای          زنده معشوق است عاشق مرده ای.. او در بیان اندیشه های خود به عقل توجه چندانی در مسایل انسان و جهان ندارد.

و معتقد است که عقل در برابر عشق ناچیز و ناتوان از درک حقایق است.

عقل در شرحش چو خر در گل بخفت                 شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت..               

شمس جان کاو خارج آمد از اثیر                       نبودش در ذهن و در خارج نظیر

در راستای شناخت شهودی مولوی معتقد است که این جهان (جامعه) مانند کوه است و عمل ما ندا.هرچه در دنیا انجام دهیم اثر و نتیجه آن دو باره به خود ما برمی گردد.

این جهان کوه است و فعل ما ندا                        سوی ما آید نداها را صدا

مولوی جسم انسان را پوسته میداند که حقیقت اصلی و خدایی انسان در آن جای گرفته است و همه انسان ها یک اصل مشترک و ابدی و خدایی دارند با آنکه ظاهرشان بایکدیگر متفاوت است. هر چه انسان به این دنیا دلبسته باشدو به من های ذهنی و این جهانی و هویت دنیایی توجه کند و به ارزشهای پراکنده و متعدد درگیر شودو خود را من های متعدد بداند از اصل خدایی و ابدی خویش دور مانده است.چرا که این هویتها  عرضی و موقتی هستند.روح مقدس ما جزیی از روح بزرگ و بی نهایت الهی است. انسان باید این روح را پرورش دهد.هرچند این جسم برای زندگی لازم است ولی پرورش روح زندگی و عالم انسانی  دارای اولویت است.

0

چند صد موضوع و میلیو نها کلمه و کتاب های متعدد و بزرگی بعلاوه هزاران عنوان و مجلات و روزنامه های هفتگی و ماهانه دیدگاها و نظریات یا حتی یاداشت های شخصی پارسنز را بیان می کند.اما این توده عظیم از نوشته ها به اندازه کافی برای خواننده ترسناک و عجیب است.از طریق طرح و نقشه می توان اندیشه و افکار پارسنز را با کار پیچیده و سخت کشف نمود. مدل سه مرحله ای که در اینجا بیان می شود مدلی است که آثار پارسنز را به منظور دادن یک تحلیل منظم از توسعه فکری اش تنظیم شده است.بعنوان یک جامعه شناس یعنی کسی که بهترین عناصر تئوری اولیه را در یک مدل نظام اجتماعی حفظ شده جستجو می کند.او با نقش های کارکردی در توسعه نظام تئوریکی ارتباط برقرار می کند. پارسنزبعنوان یک تئوری پرداز اجتماعی بر موضوع نظم اجتماعی تاکید می کند.بنابر این محافظه کاری فرایندی است که تداوم و سازگاری وثبات و همسانی مفاهیم و مدلهایش را اطمینان می دهد. تئوری او در این معنا محافظه کار و در عین حال تجربی و متدلوژیکی نیز هست.کاربرد مدل سه مرحله ای که برای رسیدن به هدف به مرحله پارسنز 1 و پارسنز 2 و پارسنز 3 تقسیم بندی شده است. سوال از ماهیت روابط میان کل اهداف پارسنز و تئوری کلی اجتماعی با روشهای خاصی که او سعی در ایجاد آنها داشت مطرح می کند.کتاب اول او "ساختار کنش اجتماعی"در سال 1937 و کتاب نظام اجتماعی در سال 1951 و دیگر نوشته های مهم و اصلی اش به تئوری کنش و شرایط انسان در سال 1978آثار مهم و پیوستهای که پایداری و تداوم در آنها وجود دارد را نشان می دهد. آثار پارسنز مانند هر جامعه شناس و دانشمند دیگر دریک فضای خالی اتفاق نمی افتد. یعنی یک تعداد از معانی و محتوا  سازمان اجتماعی در طی دوره های تاریخی خاص ایجاد می شود و به آنها نیاز مندیم.زندگی شخصی پارسنز می تواند بعنوان موضوعات انتخاب فکری او دیده شوند.یک مثال مهم مفاهیم زیگموند فروید است که بعنوان عناصری از تئوری کنش بود.مطالعه کاربرد مدل سه مرحله ای توسعه تئوریهای پارسنز یک نوع از مرحله قبل -که شکل اولیه برای ساختار کنش اجتماعی به مرحله پارسنز 1 دارد- دنبال می کند.پس باید علاقه های جامعه شناس و اثر اقتصادی که قبل از آن زمان بوجود آمده مورد غفلت قرار نگیرد.چنین مرحلهای یعنی پارسنز(0) -تز دکترایش در سال های 1926-27 وآموزش او در دانشکده امهرت در سال 1925-24 در بر می گیرد.پارسنز قادر بود سه مسئله اصلی را تجزیه کند.:1=اول او کوشش می کند به مفهوم سازی و روابط آن در تئوری جامعه شناختی بپردازد.2=او کوشش می کند که روش سناسی ومعرفت شناسی را در یک نظام تئوریکی حل سازد.3=سوم او پایه های تئوریکی و متدولوژیکی را از عقیده کنش اجتماعی در تفکر اجتماعی کشف و بنا نهاد.کارکرد اصلی عبارت پارسنز (0) دیدگاه عطف ماسبق است.یعنی اینکه زمینه های فکری برای پارسنز روشن می سازد و او را برای تمرکز به روی موضوعات مهم در باره اراده گرایی وانجام هنجارهای کنش اجتماعی اجازه می دهد و بطرف منابع اقتصادی حرکت کند. مرحله پارسنز 1 ساختار اصلی و اولیه تئوری جامعه شناسی پارسنز را که شامل ساختار کنش اجتماعی می شود در بر می گیرد. روش پارسنز متمایز و جدید بود.هم استاندارد های آمریکایی یعنی رفتار اجتماعی را تکرار کرد و هم روشهایی اروپایی را اخذ نمود و با روش عمیق تری در فلسفه کنش اجتماعی بطور مشخص روش جامعه شناسی ایجاد کرد.در واقع پارسنز اساسا تجربه گرایی امریکایی را که تاکید بر نقش کلیدی تئوری ساختن موضوع تحقیق علمی بود منحرف ساخت.اولین مرحله پارسنز 1 در قالب تحقیق پارسنز متکی است و عناصر دیگر از طریق ضرورت اراده گرایی کنش اجتماعی دنبال و بیان می شود.همانطور که پارسنز در ساختار کنش اجتماعی بیان می دارد. ساختار جایی صورت می گیرد که الگوهای کنش اجتماعی در نقش های نظام بزرگتر ریشه هنجاری داشته و بر حسب تئوری کلی کنش اجتماعی تعریف می شود.چنین تئوری از دام تجربه گرایی و تقلیل کنش اجتماعی اجتناب می ورزد و قابل کاهش به سطح متمایز روان شناسی و زیست شناسی و یا حتی سطوح فیزیکی نیست.مرحله پارسنز 1 بلافاصله دوره گذشته جنگ رانشان می دهد و بوسیله گروه دانشجویان متشکل در دانشگاه هاروارد ارائه می شد.مرحله پارسنز 2 تغییر اورگانیکی در هاروارد در طول سالهای(1945-47)بود.در این دوره دپارتمان روابط اجتماعی که منجر به انعکاس کوشش های چند اصل فلسفی بود شکل گرفت. پارسنز 2 به فهم اهداف تئوریکی که در ساختار کنش اجتماعی تنظیم یافته و می تواند بوسیله کنش اجتماعی خاص و جدید بر حسب ساختار شکل بندی که بر علائم کارکردی متکی است تحقق یابد.کلیه آثار مرحله 2 نظام اجتماعی (1951)بسوی تئوری کنش به رفتار گرایی و جبر گرایی حرکت و توضیح داده می شد.اگر چه تفاوتهای اصلی معین شده بر حسب هم ساختار-کارکردگرایی و هم یک روان شناسی فوریدی دیده شده  است.در مرحله پارسنز 3 تغییر هماهنگ و تاکیدات تئوریکی دقیقا شامل یگانگی علم جامعه شناسی و و برخی رشته ها می باشد. نفوذ پارسنز  پس از انتشار نظریه تئوریکی اش بود. در این زمان محتوای کلی جامعه شناسی در امریکا ساختاری-کارکردی بود و پارسنز بعنوان فرد برتر و مسلط شناخته می شد.دانشگاه هاروارد مرکز توسعه جامعه شناسی امریکا تا نیمه دهه (1960) بطور وسیع بود. بنابر این مرحله پارسنز 3 کاملا با توسعه سازمانی در جامعه شناسی امریکا همراه است. دورهای که تئوریهایش در این رشته قابل توجه جدی بودند.در طی این زمان پارسنز نه از روی تصادف به ریاست انجمن جامعه شناسی امریکا بر گزیده شد بلکه بعنوان دبیر این انجمن برای چند سال مشغول خدمت شد.نتیجه کامل از مرحله 3 زمانی دقیق می شود که چارچوب(AGIL) یا چهار کارکرد پارادایم را استخراج کرد یعنی آنچه پارسنز به الگوی موجود کنش نامید.

ترجمه و خلاصه=safeali                                                                                                                                            

0

در واقع یک اندیشه آنگاه درست است که به کار آید و مشکلی را بگشاید.بکار آمدن تنها معیار درست بودن اندیشه هاست.بعضی گزاره ها بصورت مستقیم و برخی غیر مستقیم.درستی اندیشه ها به زمان و مکان و شرایط بستگی دارد و همیشگی نیست.

پراگماتیست،هر ارزشی را نسبی و وابسته به شرایط اجتماعی،روانی و فرهنگی و بطور کلی به شرایط معین می داند.هیچ هدف ثابتی یافت نمی شود و آموزش و پرورش نمی تواند یک ایده آل جاوید داشته باشد.رسالت فلسفه تحول اجتماعی است و این تحول بوسیله آموزش و پرورش صورت می گیرد.کارایی دموکراسی بسته به آموزش و پرورش است.او دموکراسی را شایسته ترین قسم حکومت میداند. رسالت فلسفه،تحول اجتماعی است و این تحول به وسیله آموزش و پرورش صورت می گیرد.در کتاب دموکراسی و آموزش و پرورش،اموزش و پرورش نوسازی پیوسته تجربه است. اموزش و پرورش یکی از جنبه های اصلی زندگانی است از اینرو فلسفه آموزش و پرورش فلسفه زندگانی است.آموزش و پرورش سنتی جنبه فعال تجربه و عامل های درونی را نادیده می گرفت.و آموزش و پرورش جدید عامل های بیرونی را نادیده میگرفت.همه دانستنی ها و حتی ارزشها ابزارهایی هستند که انسان را در سازگار شدن با وضعیت های تازه و حل مشکل هایی که از این وضعیت ها برخیزد،یاری می کنند.بهترین روش آموزش،بکار بردن روش پژوهش علمی از سوی خود دانش آموز است. آموزگار باید از بیان جزمی اندیشه ها خوداری کند.آرمان تربیت پدید آوردن کنترل خود است.آزادی با نظم مخالف نیست بلکه هماهنگ است.آزادی توانایی کنترل خویش است.

تربیت از تجربه به وسیله تجربه و برای تجربه است اما تاکید بر تجربه به تنهایی کافی نیست بلکه چگونگی تجربهاست که اهمیت دارد.او برای بدست دادن معیاری که به اعتبار آن بتوان در باره چگونگی تجربه قضاوت کرد دو اصل بیان می کند:اصل پیوستگی تجربه و اصل تاثیر دو سویه.

اصل پیوستگی تجربه می گوید هر تجربه ای به تجربه های دیگر پیوسته است و در تجربه های پس از خود زنده می ماند. تجربه ای که به تجربه های بیشتری بستگی داسته باشد و تجربه بیشتری را ممکن گرداند از نظر تربیت با اهمیت تر است.از اینرو تجربه ای که شوق به تجربه های بعدی گردد،تجربه ای خوب است و تجربه ای که سبب بیزاری از تجربه های بعدی گردد، بد است.

0

ما می توانیم غالبا منطقش را در بعضی از بخش های خلاصه شده فلسفی که" نجات" نامیده شده،پیدا کنیم.و در بعضی کارهای دیگر که" اظهارات" نام دارد و نیز در کتاب طبقه بندی علمی اش به نام "در اقسام عالم عقلیه" می توان دید.ابن سینا پیرو ارسطو بود. و چهار علت را شناخت:"علت مادی،علت صوری،علت اثر و نتیجه و علت نهایی".او نشان داد که آنها ممکن است همگی با هم در یک تعریف ظاهر شوند.برای او علوم بر آزمایش و دلیل متکی و استوارند،یعنی آنها موضوعات و سئولات و قضایای منطقی دارند.آنها قضایای اثبات شده جهانی وجود دارد بلکه در هر علم خودش قرارداد خاصی اضافه می شود.

2=علم النفس:روان شناسی ابن سینا یک شرح منظم و دقیق از انواع متعدد ذهن و استعداد فکری است.بر طبق نظر او،سه نوع ذهن وجود دارد:الف:ذهن نباتی  ب:ذهن حیوانی  ج:ذهن قابل دلیل یا ذهن انسانی. تنها ذهن انسانی دلایلی را ارائه می کند. هوش و فکر مورد توجه ابن سینا است. و او بیشتر یا کمتر بر خط فکری کانتی که دلایل و ذهن بر دو نوع بودند:ذهن عملی و ذهن تئوریکی. ابن سینا 99 آثار بر فلسفه،منطق،متافیزیک،پزشکی،علم هندسه،ستاره شناسی،موسیقی،و... نوشت.علوم عملی از رسیدن سود و منفعت برای جامعه و مقایسه اخلاق،اقتصاد و سیاست است. از این رو دو نوع مقوله بندی اصلی،ابن سینا به چهار اصول علم به ترتیب رسید.

1=منطق 2=فیزیک 3= ریاضی 4= متافیزیک.هر علم دارای زیر مجموعه ای است. او علم مذهبی را در یک مکان روشن در نظامش به فراموشی سپرد.به هر حال، ابن سینا دریافت که علوم بهم وابسته اند و اینکه همه آنها از اصول فلسفه ابتدائی بعنوان همه علوم خدمت دریافت می دارند.

اخوان الصفا(قرن دهم):هنگامی که رازی و فارابی و ابن سینا یک روش علمی ایجاد کردند،دیگران کوشش نمودند که توسعه عربی جدیدی با علوم مذهبی ایجاد کنند. در طول قرن دهم یک گروه سری توسط برادران صفا(اخوان الصفا) بوجود آمد که در تقسیم بندی علوم نقش داشته و شایستگی خود را تشریح کردند.

پیروان این گروه بر فلسفه عالیه و علوم طبیعی تاکید می کردند.اما  مواد کافی برای علوم مذهبی در درستی نتایج شان وجود داشت.آنها مقولات علمی را مشاهده و تشخیص دادند:

1=علوم مذهبی 2=علوم ادبیات 3=علوم فلسفی، که هر کدام شاخه های متعددی را در بر می گرفت.

اخوان الصفا(برادران پاک یا دوستان مومن)یک انجمن سری از فلاسفه و دانشمندان بود که در بصره در حدود 983 با یک شاخه در بغداد تاسیس شد.این گروه ملاقاتهای با اعضاءخود داشت و انجام می داد که به پیمان و مذاکره علمی و فلسفی یا موضوعات مذهبی معروف بود.هدف اصلی این گروه به پیش بردن رستگاری روح گناهکار از طریق رهایی و کمک دو سویه در ماندن بوسیله ایمان هر شخص نسبت به دیگران گفته می شد.به همین دلیل آنها برادران پاک نامیده می شدند زیرا بعد از افلاطون آنها اولا کسانی بودند که بر اثر پاک بودن و تصفیه روح وجسم معتقد بودند و ثانیا روح را مورد توجه قرار می دادند.مذهب این برادران بر جهت مرتاض گرایی و شیعه گرایی متکی بودند و انجمن شان ضرورتا یک عقیده سیاسی بود.نظریه دانش وعلم برادران کم و بیش بر خطوط مستقر اثر گذاشت که اساسا بر مفهوم جمع گرایی روح متکی بود. آنها بوسیله روح فهمیدند که عناصر روحی معنی می دهد ودر آنها،روح پاک است،که از تماس احساس با روح است و یک مفاهیم انتزاعی محسوب می شوند.شبیه سقراط،برادران همه علوم واقعی را بطور قوی در روح افراد حفظ و نشان دادند.شرایط معلم شبیه شرایط ماست.آموزش بعضی چیزها را در روح قرار نمی دهد بلکه به حقایقی که تاکنون در خلق و انسان است بی توجهی شذه،دوباره تولد دهد.برای روح پاک،خیلی لازم بود که یک شخص رشته های از نظم سخت را در علوم انتزاعی از قبیل منطق و ریاضیات متحمل شود. اما جریان روح از خصوصیات عمومی و جهانی و مربوط به ذهن است،یک احساسی است برای مافوق احساس،یعنییک فرایند تدریجی است. ریاضیات بیشتر از منطق پیش رفت و از آنچه که احساس بود،منطق پیشرفت کرد.منطق یک شرایط حد و سط را در میان فیزیک و متافیزیک گرفت.در فیزیک ما مجبور بودیم به بدن ها (جسم ها) بپردازیم اما در متافیزیک ما با روحهای خالص یا تفکر سرو کار داشتیم.در دیدگاه متافیزیک برادران،یک اثر روشنی بر آئین نو افلاطون سبیه پلوتیتوس پیدا کردند.آنها عقیده داشتند که خدا در راس همه علوم قرار دارد.خدا بالا ترین موجود است که مورد ستایش قرار می گیرد.

پایه ها و درجات متعدد از نظر برادران با مقوله بندی منظم شرچشمه می گیرد.1=تفکر 2=جهان روح 3=ماده اولیه 4=طبیعت 5=جهان کروی 6= عناصر جهان دنیوی 7=معادن،گیاهان و حیوانات

نقطه مرکزی در این آئین که ریشه سنگینی دارد،بر گشتن روح به خداست.روح افراد تنها بخشی از روح جهان است که بعد از مرگ از تن و جسم پاک بر می گردد، درست به اندازه ای که روح جهان به خدا در یک روز سازگار و موافق به خدا بر می گردند. آئینه احیاء(رستاخیز)را مرگ می نامند که روح جهان به خدا در یک رستاخیز مهم بر می گردد. برادران صفا عقیده انسان کامل یا ایده انسان کامل را داشتند.روح انسان از روح جهان نتیجه می شود و همه ارواح،روح جهان را تشکیل می دهند که همگی جوهری ممکن بنام انسان مطلق یا روح انسانی شکل می دهند.عنوان بعضی از رساله های برادران در زیر است: توسعه روح اشخاص،تفکر در مورد مرگ،روح گناهکار،رستاخیز،راهی به سوی خدا،دوست روح و خدای بزرگ و فکر وموضوعات.

0

رسوم اخلاقی علاوه بر انتزاعی بودن به جهان عملی و زندگی روزانه مربوط می شوند و در این زمینه راهنمایی هایی ارائه و حیات معینی را برای افراد طرح ریزی می کند.

واکنش آگاهانه بدترین دشمن رسوم اخلاقی اند. زیرا رسوم اخلاقی بطور ناخودآگاه شروع می شوند و اهدافی را بطور ناخودآگاه دنبال می کنند که این اهداف اغلب در یک فرایند خودبخودی و بوسیله واکنش ناآگاهانه تنها بعد از یک زمان طولانی شناخته شده اند. از طرف دیگر شناخت آنها اغلب به این فرض مبتنی است که چون معمول و متداول اند،مورد پذیرش قرار می گیرند به همین علت با واکنش های آگاهانه مغایرت دارند.رسوم اخلاقی در هر گروهی متداول است.آنها نیازهای حیاتی طبیعی از قبیل خوردن و خوابیدن را بیان نمی کنند و برای آنها شیوه ای خاص متصور نیست. از سوی دیگر رسوم اخلاقی جدای از افرد هستند (یعنی از اختیار افراد مستقل و مجزا هستند)و عموما بعنوان رفتار های خوب و درست، مناسب و با ارزش مورد پذیرش واقع می شوند.

رسوم اخلاقی به عنوان شعائر و تشریفات اجتماعی:

رسوم اخلاقی شعائر و تشریفات اجتماعی هستند.به این معنی که همه ما بطور ناخودآگاه در آنها مشارکت داریم. عادات رایج مانند ساعات کار،زندگی خانوادگی،روابط جنسی،تفریحات،مسافرت،تعطیلات،آموزش،خواندن نشریه های ماهانه و مناسب و دیگر جزئیات بیشمار زندگی همگی جزء تشریفات و شعائر اجتماعی اند.هر یک از این عادات توسط هر فرد به نحو مطلوب انجام می گیرد و بر اثر تکرار بصورت عادات جمعی در می آیند و برای ما و عده بسیاری از افراد بصورت قانون-آنهم قانون مناسب-در میآیند.

ما همیشه با القاء و تلقین افراد رفتار می کنیم و به این باور می رسیم که آنچه ما انجام می دهیم منطقی و مفید می باشد. بسیاری از این باورها و قضاوت ها، اصول  وموازین رفتاری را مشخص و از آداب و رسوم رایج حمایت می کنند.به همین جهت ما نمی توانیم رفتارهایی را انجام دهیم مگر اینکه از قبل قضاوت ها ی ما در مورد آن رفتارها شکل گرفته باشد.بنابر این،قضاوت ها همیشه ما را مجبور می سازند که به نوعی رفتار کنیم در غیر اینصورت فشارهایی که بر ما وارد می سازند،غیر قابل تحمل است.بااین وجود،رسوم اخلاقی دارای سود و مزایایی هستند و ما را در برابر مشکلات مختلف بیمه می کنند.

رسوم اخلاقی بر روی رفتارها اقتدار دارند:

رسوم اخلاقی از گذشته به ما می رسند،در نتیجه هر شخصی در این رسوم متولد می شود _همانطور که او در یک محیط بدنیا می اید _ و نمی تواند نسبت به آنها واکنش نشان دهد.و یا انتقاد به آنها به مشابه جدایی او از محیطش می باشد قبل از آنکه در آن محیط بتواند زند گی کند.هر فردی تحت تاثیر رسوم اخلاقی قرار گرفته و قبل از آنکه قادر باشددر مورد آنها دلیل یا سوالی مطرح سازد،شخصیتش را می سازذ.(یعنی بطور نا خودآگاه و جبری مورد پذیرش واقع می شوند).

امروزه،رسوم اخلاقی اصولی هستند که مورد انتقادند یا اینکه بطور کل رد می شوند به این علت که رسوم اخلاقی بدون هیچ کوششی و بطور ناخودآگاه از گذشته به ما رسیده اند. اگر همه موارد از امور و واقعیت ها را بطور کل یا نسبی در رسوم اخلاقی مورد توجه قرار دهیم،خواهیم دید که اینچنین نیست.دمو کراسی در جامعه آمریکا یک شیوه اخلاقی پسندیده است زیرا دموکراسی برای ما موقعیت های زیستی و اقتصادی مطلوبی پدید آورده است.از همین رو بحث و انتقاد در مورد آن غیر ممکن است. افراد از دموکراسی تعریف و تمجید می کنند زیرا ایده ای است که برای عموم پسندیده و مطلوب است.یعنی یک شیوه اخلاقی است.هیچ کس به دموکراسی بطور دقیق و از روی خلوص عمل نمی کند و هیچ کس نیز شهامت تجزیه و تحلیل آن را ندارد همانطور که آنها جرات انتقاد و بحث در مورد حکومت اشرافی یا حکومت مطلقه را ندارند.واقعیتی که در همه موارد فوق مورد توجه می باشد اینست که افراد با هر گونه بحث بر ضد رسوم اخلاقی مخالفت می کنندو آنها را گوش نمی دهند.اما وقتی که این ایده ها از رسوم اخلاقی به شکل قوانین تغییر یافته و بصورت نهاد واقعی در آمدند می توان در مورد آنها بحث و استدلال نمود.رسوم اخلاقی هنجارها را در بر می گیرد و اگر ما در مورد رسوم اخلاقی بحث می کنیم تنها از طریق هنجار هاست.ما رسوم اخلاقی را به همان اندازه بطور ناخودآگاه یاد می گیریم که شیوه راه رفتن،خوردن و حرف زدن را یاد می گیریم.هرگز افراد نمی آموزند که چگونه قدم بزنند،بخورند،صحبت کنند و هیچ دلیل و استدلالی را نمی دانند که چرا رسوم اخلاقی اینگونه هستند.

رسوم اخلاقی از ثبات و دوام بر خوردارند:

ما رسوم اخلاقی را بعنوان یک نظام وسیع و متداول درک می کنیم که همه ابعاد زندگی،علائق و نیازهای انسان را در بر می گیرد.همچنین صحت و درستی آنها بوسیله آداب و رسوم،عرف،عادات،احکام جادوئی و افسانه ای و واکنش عقلی و تعمیم کلی و اخلاقی شان-که بهبود و توسعه یافته اند-ارزیابی می شوند. رسوم اخلاقی از ایجاد بدعت تازه به شدت جلوگیری می کنند.آنها هیچ نوع تفکری را بر نمی انگیزند بلکه بر عکس فکری که تا کنون وجود داشته در مجموعه رسوم اخلاقی بوده است.رسوم اخلاقی هیچ تغییر و تحولی را در مجموعه خودش نمی پذیرد.آنها سئوال نیستند بلکه جواب های هستند برای مسائل زندگی.نیز آنها اهداف و ایده های غایی اند به همین جهت خودشان را بصورت شیوه های حقیقی نشان می دهند.رسوم اخلاقی در کشورهای جنوب غربی آسیا دوام و ثبات خود را نشان می دهند.روح ترس و پرستش اجداد،همراه با اقتدار جزمی،تابو های شدید و مجازات های سنگین موجب ثبات و دوام رسوم اخلاقی می شوند.(به مفاهیم کلیشه ای بدل می شوند).

0

اقتصاد پروتستان هم در دولتهای با اکثریت پروتستان و هم در مقایسه با کشور های کاتولیک،برتری اش دیده شده است. بطور کلی،در میان گروه اقلیت پروتستان،اقتصاد موفق و تجربه وسیع تری دارند تا اجتماع کاتولیک که شهروندان در آن مشارکت دارند.وبر پرسید:چه مزیت خاصی در جامعه پروتستان و اقتصاد آنان بوده است؟.

وبر پاسخ می دهد که حلقه برتری،توسعه اقتصادی است که متاثر از اخلاق پروتستان است.پذیرفتن این تفسیر جدال مهم دارد. هدف در این صفحه،نشان دادن تحلیل رویکرد وبر بر روابط بین پروتستانتیسم و سرمایه داری است که با روشهای مادی گرایان مختلف در همان موضوع مغایرت دارد.اگر چه این دو دیدگاه در این زمینه حاکم است اما ظهور آنها موضوع را تمام و کامل نمی کند. بنابر این من برای بررسی امکانات،روش سوم متضادی بنام ساخت گرایی که به سرمایه داری مربوط می شود،معرفی می کنم که می تواند به عنوان یک شرح کامل گسترش یابد.

دیدگاه کنش گرایان(عمل گرایان) اجتماعی

تعریف وبر از جامعه شناسی،بیان می کند که جامعه شناسی یک علمی است که کوشش دارد کنش اجتماعی را به منظور رسیدن به تبیین علی و تفسیر،فهم کند.بیشتر در دو مقوله و طبقه مهم از نظام های عقیده و منشا موضوعات تفسیر و فهم،تاکید می کند.یک عمل (کنش)تا آنجا که موضوع واقعی باشد و بوسیله عمل افراد دیگر جذب گردد،معنی می دهد.عمل بر حسب رفتار دیگران ایجاد و بنابراین بصورت علت آن ریشه می گیرد.

الگوی سازمان اجتماعی،شبیه اعمال افراد می تواند بر حسب عقاید و ریشه های ذهنی مشارکت کنندگان،تحلیل شود.وبر حتی اشکال سازمان و سرمایه گذاری را به همین نحو اثبات کرد که باید شبیه تولیدات تکنیکی کشف شوند.بر خلاف ماده گرایان، وبر به روح سرمایه داری به عنوان یک وضع مطلوب از شرایط اقتصادی توجه نکرد بلکه آن را علت خارج از نظام سرمایه و انباشت پول می دانست و ابزار اهداف سرمایه داری معرفی کرد. اما واقیعت را بر عکس نکرد.سازمان اقتصاد سرمایه داری می تواند گسترش یابد اگر نظام سود مناسبی وجود داشته باشد:مانند روح سرمایداری و اخلاق پروتستان.

ماکس وبر اصرار داشت که میان شکل های گذشته سازمان اقتصادی و نظام سرمایه داری مدرن تمایزی ایجاد کند.در آن دوره عمل ها بطور عقلی بیشتر به عمل های سنتی متکی واز آن ریشه می گرفت.در اقتصاد سنتی،اخلاق کار وجود ندارد و اخلاقی که اجبار و گرفتاری بر روی اقتصاد سود یابی ایجاد می کند،وجود داشت که از آن بعنوان اقتصاد معیشتی نام برده می شد و می توانست نیاز های انسان را ارضاء کند. وبر نوشت که در اقتصاد سنتی،بشر بدنبال آرزوی بدست آوردن بیشتر و بیشتر پول نیست،بلکه بطور ساده در شیوهای مرسوم و رایج زندگی می کند و به همان اندازه نیازهایی دارد که برای تحقق آنها تلاش می کند.اگر چه برای تحصیل پول حریص اند و این یک مسئله بدیهی است  اما فرصتی را برای سرمایه گذاری در سازمان بیشتر و گسترده تر ندارد.هیچ نوع احساسی از نیاز به کار بطور منظم برای کسب سود بیشتر ندارد و مردم بطور عقلی حداکثر سود را جستجو نمی کنند. 

روح سرمایه داری مدرن یک دیدگاه و طرز تلقی است که سود را بطر عقلی و بطور منظم و بوسیله قرارداد ها سودیابی،صنعتی کردن و صرفه جویی،جستجو می کند.

کاربرد نوشته های فرانکلین بعنوان یک مثال،بر نوع کیفیت تحصیل نیاز،عقیده داشت.صنعت با ارزش است زیرابه تولید،درستکاری وشایستگی مطمئن اعتبار دقیق وصرفه جویی برای سرمایه گذاری،منجر می شود.مرتاض گرایی نیز چهره ای بر جسته است.اخلاق سرمایه داری وخدای کل آن بیشتر وبیشتر پول است که با پرهیز جدی از همه لذت های زندگی،ممکن می شود.از هر لذتی که ممکن است،اجتناب می شود.

تنها با پیشرفت غیر منتظره روان شناسی،می توانست این دیدگاه اصلی را در جوامع گسترش دهد و اقتصاد سنتی را هدایت کند.وبر تلاش کرد که پروتستانتیسم را از گذشته جدا کند و به مکان خاصی که لوتر نامیده می شد،انتقال دهد.در اینجا مر تاض گرایی بطور آشکار با مذهب عالم ترکیب شده بود. لوتر،کالون،پروتست وپوریتان خدای یک مرتاض گرایی جهانی اند که تحصیل سود جهانی را تشویق می کنند.آنها بیان می کنند که وظیفه پروتستان کار کردن سخت و بدست آوردن جدی سود است از دنیایی که پر از لذت است.در این جهان،آیئن آنها پند و نصیحت است و رستگاری ابدی شناخته شده و مقدر است. تنها این الگوی روزانه رفتار می تواند بوسیله کلیسا بعنوان نشانی که ممکن است اختیاری باشد،تفسیر شود.بنابراین،پروتستانتیسم از توجه و تفکرات کلیسا که حاکم بر این جهان بود،جدا گردید. پروتستانتیسم ارزشهایی را که منجر به زندگی صنعتی شد،آموزش داد،مانندصرفه جویی،درستکاری و نظم سخت با کمترین انحراف ممکن که نشانی از بی اختیاری است.اما اخلاق سنتی بر خطرات رفاه تاکید داشت.وبر یک عبارت از ریچارد باتلر نقل و قول کرد که کلید پوریتان خدایی است و گرایش دیگری از تفکر و در بعضی از موارد سودیابی برای رفاه نمادین را نشان می دهد.

در واقع فداکاری و ستایش وظیفه جهانی است.بنابراین وبر در اخلاق پروتستان بحث می کند که سودیابی در جهت رفاه محدود مشود و به همان اندازه سختی کیفیت رفتار ابدی در زندگی روزانه را ضروری می داند که روح سرمایه داری توسط آنان ظهور پیدا می کند.وبر کوشش کرد که به درستی با روش اش در گام اول نشان دهدکه ایجاد همبستگی میان عقیده مذهب و اخلاق عملی ضروری است و می تواند اهمیتشان بعدا تعیین گردد.

0

ابتدا تصور وبر از روش شناسی است.روح سرمایه داری علت های ممکن بسیاری دارد.روش وبر بر نظام عقیده متوجه است که اخلاق پروتستان را نشان می دهد و عوامل دیگر را هم در تفکر رنسانس و هم در تفکر مادی فراموش می کند.اما موضوع به شکل زیر ادامه می یابد.برای اثبات اینکه چرا توسعه مذهب را از کیفیت اشکال و کمیت بیان روح سرمایه داری در سراسر جهان نیرو گرفته اجتناب می کند.بطور روشن،ارزیابی توسعه و تاثیر اخلاق پروتستان بدون مقایسه اهمیت علت های ممکن دیگر که وبر نشان نداده،غیر ممکن است.

این مسئله بیشتر از همه جدی است زیرا یک مطالعه مذهبی در آینده و گذار از کاپیتالیسم به شکل مناسب نیازمند به جمع آوری اطلاعات مهم و بررسی آنها و نقل و قول های خارج از متن دارد.هر شخص دیگری ممکن است آن را قبل از سرمایداری طبقه بندی و معرفی کند.هم چنان که قبلا ما به کوشش های وبر در درستی روش او و حفظ آن اشاره کردیم،گام اول ایجاد همبستگی میان عقیده مذهبی و اخلاق عملی ضروری است.اما هیچ روش شناسی او را با ایجاد همبستگی غیر واقعی حفظ نمی کند.

یک بررسی از علت های ممکن دیگر کاپیتالیسم باید در در درس باشد.بنابر این،چارچوب تحقیق اش اجازه نمی دهد که بیان موضوع و پاسخ برای ایجاد سئوال نمایان شود.این جهت گیری و خط فکری،دومین ایراد بیشتر جدی وبر در اثبات شازش میان اخلاق پروتستان و روح سرمایه داری است.

من فکر می کنم که توسط وبر یک مورد است که بر روی شکل روح سرمایهداری نادیده گرفته شده که از آنچه که او طرح کرده،متفاوت است.متفاوت از هر چیزی که در روح پروتستان مثل خطر و اقدام مهم،جرات داشتن و سرمایه گذاری،رقابت و جلوگیری از اسراف و صرفه جویی،تشویق می شود.اما زمانی که وبر خواهان عقل و صنعت و نوع صرفه جویی از سرمایداری است بطور غیر قابل انکاری اهمیت  به رشد سرمایه داری داده است.

انتقاد من،در جای دیگری و در کنار این تحلیل نشان داده خواهد شد و در بخش های تفسیرغلط از اخلاق سرمایه داری منعکس می شود.وبر از نوشته های پروتستان،نقل می کند که تا آنجا که پروتستان،سرمایه داری را تشویق کرده و ذکر مطلب آمده است و برای سرمایه داری مناسب و نمونه دار کردن آن هیچ چیز حفظ نمی کند و بیشتر به ریچارد باتلر گرایش دارد.

کسی که ستاره نهایی و بر است و ارتباط مرتاض گرایی با روح سرمایه داری را نشان می دهد،اگر چه لوتر و کالون بعنوان در های باز برای روح سرمایداری بصورت روشی دیده شده اند. اما باتلر بعنوان اینکه پند و نصیحتی عملی و بصورت مستقیم می دهد،دیده شده است.او طرز تلقی جدید را برای فعالیت اقتصادی تشویق می کند. رهبری کلیسای او،بیشتر توسط وبر بعنوان کامل کننده اخلاق پوریتانی شرح داده شده است.وبر یک صفحه از اثر باتلر را بعنوان مدرک اصلی اش در خصوص ارتباط میان پروتستان بطور وسیع با مرتاض گرایی و اثر روان شناختی آن،ارائه می کند و آن را بکار می برد.او تقاضای کالا را از دایره اخلاق سنتی آزاد کرد.پیوند اضافی تقاضا را که نه تنها منطقی نیست بلکه بنظر می رسد که بطور مستقیم توسط خداوند در خواست شده را رواج می دهد.اگر خدا برای شما یک شیوه ای ممکن که بطور قانونمند سود بیشتری از سایر روشها بدون خطا برای شما یا هر کس دیگری بدست می دهد،ارائه می کند.اگر شما آن را رد کنید و شیوه های که کمتر سود دارند را انتخاب کنید،شما از اهدافی که برای خود تعریف نموده،عبور کرده اید.و شما ناظر بودن خدا را رد می کنید و بر عکس بخشش را می پذ یرد و آنها را بخاطر خدا بکار می برید تا زمانی که او نیازمند به آن است.ممکن است شما کار کنید که برای خدا ثروت داشته باشید.فکر نکنید که این کار برای او گناه و حیوانیت است.وبر این را بعنوان مدرکی که رفاه بطور واقعی بوسیله یاخلاق پروتستان جذب می شود و آن را آماده می کند که برای مقاصد بدو گناه استفاده ننماید.نقل و قول می کند.(خطرات رفاه از این دیدگاه برای حیوانیت و گناه بکار برده شده که بطور غالب بوسیله باتلر اشاره شده است)البته صفحات دیگر باتلر که وبر آنها را نقل و قول نمی کند،دادن ثروت به خدا را روشن می کند-که تنها محتوای رفاه بوسیله باتلر مورد تاکید بود و شیوه ای که در آن پول برای کلیسا و نیازمندی مفید است،معنی می دهد.ثروت می تواند خوب باشد اگر برای دولت و کلیسا اقتدار بیاورد.بعبارت دیگر انباشت سر مایه قویاتوسط یک مرد ثروتمند در کسب سعادت آسمانی با تضاد مواجه وتشویق نمی شد.باتلر عقیده اش در ارتکاب گناه و آزمندی برای کسب ثروت و به قصد ترک آنهابرای کلیسابعد از مرگ افراد،ارائه می دهد.از زمانی که رفاه جستجو می شود،همه نشانه های مفرط در وابستگی به کالا های جهانی دیده می شود،بخصوص زمانیکه شخص هنوز زنده است.به هر حال عقاید حقیقی تقریبا و تا اندازهای در زمان کوتاهی در جهان وجود دارند،برای آن مرد ثروتمند یا فقیر از طبقه بالا یا پائین متفاوت است. اهمیت بخش های اثر باتلر در مبادله اخلاق و اینکه چطور یک شغل در قرن پانزدهم و نیز در فلورانس یا در جنوب آلمان و فنلاند به فراوانی وجود داشت.دلیل این ساده است که در این نواحی بزرگترین مرکز مالی و بازرگانی قرن ایجاد شده است.اگر چه حداقل بطور اسمی همه دارای روح سرمایه داری بودند،تنها و بخصوص می توانست رشد یابد زمانی که طرز تلقی اقتصاد سنتی رو به پایان بود.

دوم:تاوانی اهمیت پروتستانتیسم را بعنوان یک علت در توسعه کاپیتالیسم در هلند و انگلستان در قرن شانزدهم،کوچک شمرد. این وظیفه بود نه واقعیتی که قدرتهای پروتستان داشتند.اما جنبش های اقتصادی بزرگ بخصوص نتیجه ای بدست آوردند-تاوانی احساس کرد که پروتستانتیسم یک اثر قوی بر سرمایه داری دارد اما عقیده مخالفان برای انباشت سرمایه را نادیده گرفت.هیل کریستوفر در اثر اخیرش (انگلستان بعد از قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم)بیشتر به عناصر پروتستانتیسم که مستقیما با سرمایه داری سازگار است،توجه کرد.هدف او این بود که پیشنهاد کند که ممکن است هیچ دلیل فنی و علمی برای حمایت از پوریتان وجود ندارد.در میان این تقاضا های پوریتان برای جلوگیری از انحراف کارها مانند نوشتن،بازی،رقص و دیگر سرگرمی های بیهوده،وجود داشت.

در میان جمله های جان وزلی و از روش های صرفه جویی که ثروت رشد می کند و کلیسا فراموش می شود،انتقاد کرد.اما وبر به عوامل کمی در مقایسه با عقیده پروتستان توجه کمی نشان داد.مولفان دوری از موضوعات اصیل را نقل و قول کردند و اینکه رویکرد مادی گرایان می تواند خام ظاهر شود،مانند اینکه چرا پروتستان ابتدا در یک مکان رشد کرد(بطور واقعی و ساده می تواند به نیازهای سازمان اجتماعی واکنش نشان دهد).

0

او چند کتاب در زمان خود بنام های خانواده مقدس،نوشته های اقتصادی و فلسفی،ایدئولوژی آلمانی،بیانیه کمونیست،سرمایه،اقتصاد سیاسی و... نوشت.اندیشه های مارکس دارای سه زمینه اصلی است:اندیشه سوسیالیستی سن سیمون،اندیشه اقتصادی آدام اسمیت و فلسفه هگل.هگل به ایده آلیسم معتقد بود:یعنی انکار چیز های که در دنیای محدود و متناهی هستند که نهایتا واقعی هستند. ایده آلیسم آن چیزی است که محدود نباشد و وجود واقعی هم نداشته باشد.از نظر هگل هر آنچه واقعی است معقول است و هر آنچه معقول است واقعی است.مارکس ایده آلیسم هگل را رد کردو گفت نظام هگل باید واژگون شود یعنی ماتریالیسم بجای ایده آلیسم بنشیند.فلسفه را از متافیزیکی هگل به قلمرو واقعیت اجتماعی و سیاسی کشاند.مارکس اصل مذهب را رد می کرد و جنگ و دیالکتیک میان طبقه سلطه گر و زیر سلطه مطرح کرد نه ایده و خدا را در فلسفه هگل.

در واقع ایده آلیست یک سیاست محافظه کارانه است و تاکید هگل بر واقعیت غایی فکر اما توجه مارکس به اهداف غریزی انسان بود.از نظر مارکس این مطلب هگل که پدیده محدود یا تجربی نهایتا واقعی نیستند را کاملا رد می کرد.

بنظر مارکس روش دیالکتیک(که از هگل اخذ کرد)بدان معناست که هیچ چیز غایی یا مطلق یا مقدس وجود ندارد.بر اساس روش دیالکتیک حرکت تاریخ پر از تضاد است.تضاد موجب حرکت مداوم اند.(آنتی تز -تز-سنتز)

هگلی های جوان (شاگردان هگل) محافظه کاری را رد می کردند و به شرایط اجتماعی که در آن زندگی می کردند،واکنش نشان می دادند.آنها حمایت مذهب از دولت پروس را ظالمانه می دانستند و از دولت انتقاد می کردند.

آدام اسمیت نظریه اشتغال و سود (سود اضافی)خود را مطرح کرد و از نظام سرمایه داری حمایت کرد.چیزی که بعد ها در کانون توجه مارکس قرار گرفت و مسئله سود و بهره کشی از کارگران را مطرح و پیش بینی کرد که نظام سرمایه داری به جهت همین استثمار و بهره کشی از کارگران از بین می رود و به جامعه سوسیالیستی یا دیکتاتوری پرولتاریا تبدیل می شود.

سن سیمون سوسیالیسم انتقادی (ناکجا آباد)را مطرح کرد و معتقد بود که پرولتاریا یک طبقه انقلابی محسوب نمی شود بلکه صرفا تحت ستم ترین بخش از جامعه قرار می گیرد.سوسیالیسم محافظه کار یا بورژوازی بهبود شرایط کار بدون حذف سرمایداری را دنبال می کند.اما مارکس به دنبال سوسیالیسم علمی(انقلابی)بود که در آن سرمایه داری حذف می شود ودر نتیجه انقلاب کارگران زمام امور جامعه را بدست می گیرند.در واقع ایجاد نظامی نو و انقلاب در وسایل تولید همگانی و از بین بردن بهره کشی گروهی از گروه دیگر.

البته کسان دیگری چون فویر باخ و انگلس بر روی افکار مارکس تاثیر گذاشتند.انگلس از کتاب اقتصاد سیاسی مارکس انتقاد کرد و اقتصاد سیاسی را اقتصاد خصوصی می دانست اما با مارکس موافق بود که سرمایداری غیر انسانی است و مردم به یکدیگر اعتماد ندارند.رقابت و تقسیم کار محصول نظام سرمایه داری است.بنظر فویر باخ خداشناسی یک خیال موهوم است و دین انسانهای اولیه از خودشناسی شان نشات گرفته است.

موجود انسانی همه آنچه را که بنظرش خوب می آید را به سادگی به خدا منتسب می کند.(بعدها مارکس گفت که دین افیون توده هاست)

مراحل تاریخ

مارکس با توجه به روش دیالکتیک خود به بررسی مراحل تاریخ پرداخته و در طول تاریخ پنج 5 نوع فرماسیون یا جامعه مشخص می کند.ا=جامعه بی طبقه اولیه(کمون اولیه) 2- جامعه برده داری 3- جامعه فئودالی 4- جامعه سرمایه داری 5- جامعه سوسیالیسم (حکومت کارگران).

ماتریالیسم دیالکتیک شیوه مارکس است ودرتغییر ساختار اجتماعی،در مطالعه انگاره های تاریخ روش اوست.در داخل هر نظام اجتماعی شیو ه ای برای تولید اشیا وجود دارد که به آنها نیروی مولد می گویند.در همه جوامع نیروی مولد بر طبق روابط تولیدی مستقر و حفظ می شوند (صاحب وسایل تولید_عدم آن).تنش بین این طبقات مخالف بصورت تضاد انقلابی در می آید (جامعه برده داری _طبقه برده‌_طبقه برده دار _جامعه فئودالی=1-طبقه دهقان2-زمین دار بزرگ،جامعه سرمایه داری=1-طبقه کارگر 2-طبقه سر مایه دار).بنظر مارکس با گسترش تقسیم کار بین شهر ها و گسترش بازرگانی وایجاد صنایع بزرگ واضمحلال اصناف بورژوازی شکل می گیرد.در جامعه جدیدصنعتی شدن افزایش می یابد که بیگانگی از کار را بوجود می آورد یعنی کار دیگر تجلی خلاقیت انسان یا محر ک آن نیست.در این مراحل تاریخ کلیه جوامع قبلی تاریخ مبارزه طبقاتی است(دارا و  ندار).

در نظام سرمایه داری،پرولتاریا یک طبقه برای خود وطبقه ی در خود  می تواند باشد.یعنی طبقه برای خود بر منافع خود آگاه است اما طبقه در خود به منافع خود آگاه نیست.طبقه پرولتاریا یا بسیار فقیر و بیگانه می شود اما سرانجام به آگاهی طبقاتی نائل خواهد شد و کل نظام را واژگون خواهد کرد.(آگاهی محصول زندگی اجتماعی است)در زمان مارکس وضعیت کارگران بسیار سخت و ناگوار بود.مزد کارگران کم بود و ساعات کار طولانی بود و قانون حمایت از کارگران وجود نداشت.بهداشت محیط کار نیز نامناسب بود.کارگران فقط نیروی ارزان کار برای فروش داشتند نه هیچ چیز دیگر.ابزار و مواد خام در دست سرمایدار بود.او بر سر سرمایه اش از طریق استثمار و بهره کشی (سودبیشتر و ارزش کار بیشتر)می افزاید.کارگران روز به روز فقیرتر شده و عده زیادی از آنها اخراج و ارتش ذخیره بیکاران را به گفته مارکس تشکیل می دهند.تضاد طبقاتی منجر به درگیری این دو طبقه شده و سرانجام جامعه جدیدی بنام سوسیالیسم پدید می اورد.

در نظام سرمایه داری اولین مرحله از خودبیگانگی کارگر ربوده شدن کار از کارگر است.کارگر تبدیل به پیچ و مهرهایی در کارخانه می شود.تولید از آن کارگر نیست و توان خرید آن را ندارد.کار او در کارخانه گم شده است.کار جنبه ذاتی و دلپذیر خود را از دست می دهد.کارگر به فرایند تولید تسلط ندارد.اثر پول باعث می شود که چیز شدگی(بت شدگی)یعنی در آمدن همه روابط به صورت رابطه میان کالا هاست.کارگر به تیره روزی کشانده می شود و از ذات انسانی خود بیگانه می شوند.امکان شکوفایی توانایی های خود را از دست می دهد و از مقام انسانی خویش فرو می افتد.نه کارگر و نه کارفرما می تواند شرایط جبری را تغییر دهند.چرا که سود بیشتریبرای کارگران نمی پردازند،علت آن هم به خاطر رقابت با سایر سرمایه داران و اصل تنازع بقاء داروین است. در نتیجه طبقه عظیم کارگر و ندار و طبقه اندک سرمایه دار در مقابل هم قرار می گیرند.تضاد و درگیری میان این دو طبقه که منافع متضادی دارند و جامعه جدیدی شکل می گیرد (سوسیالیسم)که بنظر مارکس در آن دموکراسی حقیقی بوجود میآید.در این نوع از جامعه هرکس به قدر توان خود کار می کند و به هر کس به اندازه نیازش بهرمند می شود.

این مرحله پایان جنگ طبقاتی خواهد بود.حزب کمونیست پیشرو ترین بخش طبقه کارگر است.اقدامات پرولتاریا در زمان زمامداری خود حذف مالکیت خصوصی زمین و مالکیت تصاعدی سنگین بر درآمد هاو لغو کلیه حقوق ارث(مبارزه با خانواده) و ضبط اموال مهاجران به خارج از کشور و...است.

مارکس در باره آینده بینش پیامبر گونه دارد و در مرحله کمونیسم مردم کاملا آزاد،خود فرمان و همکار خواهند بود.(بهشت برین و زندگی کامل و نهایی).در جامعه کمونیستی هدف حذف مالکیت خصوصی است.حذف رقابت آزادانه در جامعه سرمایه داری، حذف فردیت و آزادی و استقلال بورژوازی به نفع فردیت و آزادی پرولتاریا و سرمایه ها از چنگ بورژوازی بیرون خواهد کشید.همه ابزارهای تولید را در دست دولت متمرکز خواهد کرد و با حداکثر سرعت ممکن به رشد نیروهای مولد خواهد افزود.

مدل کلی مارکس

ثبات سازمان اجتماع / نظام قشربندی (مالکیت تولید) / نیروهای مولد جدید/ کاربرد نیروهای مولد جدید / افزایش آگاهی نیروهای مخالف / تفکیک طبقات/ مبارزه طبقاتی شدید / تجدید سازمان.

0

او سابقه کافی در جامعه شناسی نداشت و مطالعات طولانی را در زمینه نظریه های جامعه شناسی آغاز نمود و سعی در فراتئوری سازی داشت.اولین اثر فراتئوریک خود را تحت عنوان جامعه شناسی بعنوان یک علم چند الگویی 1975 به چاپ رساند.سپس یک کتای الگوی ترکیبی در سال 1981 نوشت.در سال های اخیر توجه به حل تضاد های موجود میان دیدگاه های نظری موجب شد که به مورد خرد-کلان(1990) و ساختار-عملکرد و بطور کلی ترکیب جامع نظری(1990) توجه نماید.او سه الگوی نظری که در جامعه شناسی رواج داشت، رابیان کرد.

1- الگوی نظری امور اجتماعی

2- الگوی نظری تبیین وضعیت اجتماعی

3- الگوی رفتار اجتماعی.

1- الگوی نظری امور اجتماعی:

نمونه آن اثر امیل دورکیم خصوصا کتاب قواعد روش جامعه شناسی و خودکشی او در زمینه الگوی نظری امور اجتماعی قرار دارد. از لحاظ قلمرو موضوعی به امر اجتماعی عقیده دارند که شامل ساختارها و نهاد های اجتماعی بزرگ است.آنهایی که الگوی نظری امور اجتماعی دارند بر این پدیده ها توجه می کنند و تاثیر آنها را بر تفکرات و کنش افراد نشان می دهند.از لحاظ روش،بدنبال استفاده از روشهای مصاحبه،پرسشنامه و روش های مقایسه تاریخی هستند.نظریه پردازان ساختی-کارکردی و پیروان نظریه تضاد جزء این الگوی نظری محسوب می شوند.

2- الگوی نظری تعیین وضعیت اجتماعی:نمونه آن نظریه کنش اجتماعی ماکس وبر است.قلمرو موضوعی آن به تعریف و تعیین کنشگران از وضعیت اجتماعی توجه دارند و اثر این تعاریف را بر کنش ها و کنش های متقابل ملاحظه می نماید.از لحاظ روش،مصاحبه و پرسشنامه استفاده می کند.ولی بیشتر از دیگران از روش مشاهده بهره می گیرند.مشاهده روش خاص این الگوی نظری است.نظریه کنش،کنش متقابل اجتماعی،پدیدار شناسی و روش شناسی مردمی جزء این الگوی نظری محسوب می شوند.

3- الگوی نظری رفتار اجتماعی:نمونه آن روانشناسی بی،اف،اسکینر است.قلمرو موضوعی آن توجه به رفتار آدمی بدون تفکر است. بیشتر توجه آنها به تشویق و پاداش رفتار پسندیده وتنبیه رفتارهای ناشایست متمرکز است.روش آنها بیشتر روش آزمایشی است. نظریه جامعه شناسی رفتاری و نظریه مبادله جزءاین الگو محسوب می شوند.

جامعه شناسی ترکیبی:

هر چند بسط الگوی نظری لازم می باشد،ولی نیاز به ترکیب آنها احساس می شود.بسط الگو های نظری منجر به تک سبب بینی می شود،چرا که فرد متوجه سطوح خاص واقعیت اجتماعی می سازد،در حالیکه دیگر جنبه ها را از قلم می اندازد.دو سطح پیوستار را در باره واقعیت اجتماعی می توان نشان داد.اول:پیوستار سطح کلان-خرد است.تفکر در باره جهان اجتماعی که از موجودیت های متفاوتی شکل گرفته و سطح کلان تا سطح خرد دارای برد است.اکثر مردم در زندگی روزمره خود دنیای اجتماعی را به این دو سطح می بینند.در جهان آکادمیک،تعدادی از متفکران نیز بر پیوستار خرد_کلان توجه داشتند.در سطح کلان این پیوستار،پدیده های اجتماعی در سطح بزرگ مانند جوامع (سرمایه داری و سوسیالیستی)و فرهنگ ها هستند.در سطح خرد این پیوستار،کنشگران،تفکرات و کنش های آنها قرار دارد.میان این دو سطح،گروه ها و اجتماعات،طبقات اجتماعی و سازمانها قرار دارند.

دوم: پیوستار ابعاد ذهنی و عینی است.در سطح فردی یا خرد،فرایند های ذهنی کنشگر و الگوی عینی کنش و کنش متقابل وجود دارد که فرد درگیر آنهاست.منظور از ذهنیت در اینجا آن اموری است که در محدوده ایده ها اتفاق می افتد.در حالیکه عینیت مربوط به حوادث مادی و واقعی است.این تفاوتها را می توان در پیوستار سطح کلان نیز دید.جامعه هم از ساختارهای عینی مانندحکومت،بورکراسی،قوانین و هم از پدیده های ذهنی مانند هنجار ها و ارزشها تشکیل یافته است.

پیتر بلا به پیوستار عینیت_ذهنیت توجه کرده است فرق گذاری او میان نهاد ها(ذهنی)و ساختار اجتماعی(عینی) در این محدوده جای می گیرد.در کار کلاسیک،امیل دورکیم میان امور اجتماعی مادی(عینی) و غیر مادی (ذهنی) تفاوت قایل است.می توان اظهار کرد که پیوستار ذهنی و عینی یک نقش قطعی را در تفکر مارکس و دورکیم و بلا و دیگران داشته است. مری و رابرت جک من(1973) تحت عنوان پایگاه اجتماعی عینی-ذهنی می گوید جهت خرد-ذهنی ادراک فرد را از جایگاه و وضعیت خود در سلسله مراتب اجتماعی می رساند.جهت خرد-عینی شامل پایگاه های اقتصادی افراد،کردارهای اجتماعی،میزان سرمایه فردی،عضویت در گروه قومی یا عضویت در اتحادیه کارگری است.

ترکیب سطوح اجتماعی که شامل چهار سطح می باشند.

1- موجودیت های عینی-کلان مانند بورکراسی

2- ساختارهای ذهنی-کلان مثل ارزشها

3- پدیده خرد - عینی مانند

الگوی های کنش متقابل

حقایق خرد - ذهنی مانند فرایندهای ساختار واقعیت اجتماعی که می توان آنها را با رسم یک خط عمودی و رسم یک خط افقی آنها را مشخص کرد. در قسمت بالای خط افقی که به دو قسم مساوی توسط خط عمودی تقسیم شده است پدیده های کلان -ذهنی و کلان-عینی قرار می گیرد و در پائین خط افقی که توسط خط عمودی به دو نصف تقسیم شده است،پدیده های خرد-ذهنی و پدیده های خرد-عینی قرار می گیرند.و در پیوستار عمودی و افقی چهار قسمت مساوی شکل می گیرد که اصطلاحا ریتزر انها را ترکیب جامع نظریات جامعه شناسی می داند. 

به نظر او الگوی رفتار اجتماعی بر سطح کلان-عینی و سطح کلان-ذهنی متمرکز است.الگوی تعیین وضعیت اجتماعی با جهان خرد-ذهنی و آن قسمت از جهان خرد-عینی که بستگی به فرایند ذهنی (کنش)دارد،متمرکز است.الگوی نظری رفتار اجتماعی با جهان خرد -عینی مشغول است و با فرایند های ذهنی سروکار ندارد.در حالیکه این سه الگوی نظری بطور افقی در امتداد سطوح واقعیت اجتماعی هستند.طرح ترکیبی الگوهای نظری بطور عمودی در امتداد سطوح واقعیت اجتماعی قرار دارند.